
12 سوالی که طبق روانشناسی افراد باهوش از پرسیدن متنفرند
این یک فرض رایج است که افراد بسیار باهوش این کار را راحتتر از سایر نقاط جهان دارند، اما باهوش بودن افراد را در برابر زمانهای سخت محافظت نمیکند. باهوش بودن اغلب به معنای سوءتفاهم است، بهخصوص در موقعیتهای اجتماعی. در میان سؤالاتی که افراد باهوش از پرسیده شدن متنفرند، این است که بازجویی از هوش آنها در محیطهای عمومی باعث میشود آنها احساس ناراحتی کنند، مثلاینکه باید ارزش خود را بیشتر از دیگران ثابت کنند.
بهطورکلی، باهوش بودن یک ویژگی مثبت است. این به افراد اجازه میدهد تا عمیقاً در مورد جایگاه خود در جهان فکر کنند و بهدقت در نظر بگیرند که چگونه میخواهند برای خود و دیگران ظاهر شوند. اما داشتن ضریب هوشی بالا با مجموعهای از چالشها همراه است که یکی از آنها طرح سؤالات مزاحم از افراد دیگر است.
بر اساس روانشناسی، در اینجا 12 سؤالی وجود دارد که افراد باهوش از پرسیدن متنفرند
-
“ضریب هوشی شما چقدر است؟”
سؤالی که افراد باهوش از پرسیدن متنفرند این است که “ضریب هوشی شما چقدر است؟” این سؤال نهتنها افراد باهوش را در محل قرار میدهد، بلکه انواع مختلف هوش موجود را نیز نادیده میگیرد. داشتن ضریب هوشی بالا تنها نشانه هوش نیست، این یکی از دلایلی است که افراد باهوش شدیداً دوست ندارند در مورد IQ آنها سؤال شود.
هاوارد گاردنر، روانشناس، نظریه هوشهای چندگانه را در سال 1983 در کتاب خود با عنوان «فریمهای ذهن» ارائه کرد. تئوری او این ایده را که مردم یک هوش واحد دارند که با آزمایش استاندارد اندازه گیری میشود، به چالش کشید. به گفته گاردنر، افراد دارای تواناییهای فکری مختلفی هستند که لزوماً بر یکدیگر تأثیر مستقیم نمیگذارند.
ممکن است فردی از هوش منطقی – ریاضی بالایی همراه باهوش زبانی یا بینفردی پایین برخوردار باشد. برخی از افراد دارای هوش جسمانی – حرکتی هستند، اما فاقد هوش موسیقایی یا فضایی هستند.
در هسته نظریه هوشهای چندگانه گاردنر این مفهوم وجود دارد که هرکس به روش خود باهوش است و هیچ اندازهگیری منفردی وجود ندارد که بتواند هر نوع هوش را کمیت کند. به همین دلیل، نمرات IQ همیشه ارزیابی دقیقی از هوش ارائه نمیدهد. نمرات ضریب هوشی بیش از هر چیز دیگری نشانگر تواناییهای افراد در آزمون دادن است، به همین دلیل است که افراد باهوش از پرسیدن در مورد ضریب هوشی خود متنفرند.
- “آیا همیشه اینقدر ساکت هستید؟”
سؤال دیگری که افراد باهوش از پرسیدن متنفرند این است که “آیا همیشه اینقدر ساکت هستید؟” این سؤال روشی غیرمؤدبانه و تهاجمی برای فراخوانی شخصی برای ویژگیهایی است که واقعاً نمیتوانند آن را کنترل کنند. ساکت بودن هیچ ایرادی ندارد، اما اینکه از کسی بپرسید چرا ساکت است به این معنی است که این چیز بدی است.
هر کس به روش منحصربهفرد خود وارد جهان میشود. برخی از افراد با بلند صحبتکردن و به اشتراک گذاشتن نظرات خود با هر کسی که آنها را میشنود، فضای بیشتری را نسبت به دیگران اشغال میکنند. افراد دیگر بیشتر متفکر هستند. آنها از به اشتراک گذاشتن آنچه در ذهنشان است خوشحال هستند، اما تنها پس از آن که از هر زاویه ممکن در مورد نحوه بیان خود به شیوهای سنجیده و باملاحظه فکر کرده باشند.
درحالیکه برخی از افراد باهوش تمایل به کنترل مکالمات دارند، برخی دیگر ترجیح میدهند گوش دهند. آنها برای گوشدادن ارزش قائل هستند؛ زیرا به آنها اجازه میدهد اطلاعات را از منابع متفاوت جذب کنند که میتوانند در سیستمهای اعتقادی خود برای تفسیر دقیقتری از دنیای اطراف خود ادغام کنند.
افراد باهوش از اینکه از آنها بپرسند چرا اینقدر ساکت هستید متنفرند، زیرا این کار آنها را تحتفشار قرار میدهد تا خود را توجیه کنند و باعث میشود که احساس کنند فقط بهخاطر این که هستند مورد حمله قرار گرفتهاند.
-
«همه وقت فکر کردن چه فایدهای دارد؟»
سوالی که افراد باهوش از پرسیدن متنفرند این است که «همهوقت فکرکردن چه فایدهای دارد؟» افراد باهوش از این سؤال متنفرند زیرا به این معنی است که آنها عجیبوغریب هستند یا چیزی در نحوه عملکرد ذهن آنها وجود دارد. پاسخ به این سؤال نیز نسبتاً غیرممکن است. این پرسشهای فلسفی عمیقتری را مطرح میکند، مانند اینکه انجام هر کاری در هر زمان چه فایدهای دارد که باعث میشود در مورد نقطه وجود، اصلاً تعجب کنیم، چیزی که افراد باهوش را به قلمرویی میکشاند که همیشه نمیخواهند با آن روبرو شوند.
یکی از جنبههای ارزشمند همیشه فکرکردن این است که تفکر نقاط ورودی جایگزینی برای بررسی اینکه چرا چیزها به این شکل هستند فراهم میکند. تفکر نمیتواند بدون پرسیدن سؤال وجود داشته باشد که این خود نشاندهنده این است که کسی به دنبال درک قویتری از موضوعاتی است که کاملاً نمیفهمد.
مطالعهای در مجله “Psychological Research” به بررسی ارتباط بین کنجکاوی و اعتماد، بر اساس نظریه شکاف اطلاعاتی ارائه شده توسط اقتصاددان و مربی جورج لوونشتاین پرداخت.
به گفته لوونشتاین، کنجکاوی ناشی از شکافی است که بین اطلاعاتی که از قبل شناخته شده و دانشی که فرد آرزوی کسب آن را دارد، وجود دارد. محققان به نظرات پیشنهادی لوونشتاین در مورد کنجکاوی اشاره کردند که معتقد بود “کنجکاوی مانند احساس گرسنگی است، اما برای دانش”.
تئوری لوونشتاین معتقد است که “یک “لقمه دانش” کمی گرسنگی برای اطلاعات بیشتر را افزایش میدهد.
-
“چرا اینقدر به آن موضوع اهمیت میدهید؟”
افراد باهوش از پرسیدن این سؤال متنفرند: «چرا اینقدر به آن موضوع اهمیت میدهی؟» درحالیکه ممکن است شخصی که میپرسد نیت بدی نداشته باشد، بهراحتی میتوان آن را بهعنوان یک سؤال قضاوتی تفسیر کرد که از فرد باهوش بهخاطر منافعش انتقاد میکند.
آنچه برای یک شخص جذاب است ممکن است برای شخص دیگری جذاب نباشد که بخشی از زیبایی وجود انسان است. یک پرندهشناس ممکن است زندگی خود را وقف کاوش در عادات لانهسازی گنجشکها کند، درحالیکه یک مورخ در آنسوی جهان در تلاش است تا ثابت کند شکسپیر واقعاً وجود نداشته است.
کاوش در کنجکاویهای منحصربهفرد ما بیشتر از ارائه راهی برای گذراندن زمان است، بلکه بر نحوه پردازش احساسات دردناک نیز تأثیر میگذارد.
بر اساس مطالعهای که در مجله شخصیت منتشر شده است، کنجکاوی افراد را بهویژه در روابط عاشقانه انعطافپذیرتر میکند. محققان ارتباطی بین کنجکاوی و واکنشهای تهاجمی کمتر به رفتاری که باعث آسیب روانی میشود، پیدا کردند. آنها گزارش دادند که “افراد بسیار کنجکاو شواهدی از حساسیت زمینه بیشتر نشان میدهند”، به این معنی که کنجکاوی آنها باعث میشود احساسات خود را کشف کنند درحالیکه ذهنی باز دارند.
افراد کنجکاو در مورد علل ریشهای احساسات خود فکر میکنند که به آنها اجازه میدهد تا خود را تنظیم کنند، نه به روشی تهاجمی یا واکنشی. آنها با امید به درک دلایل اساسی احساسات خود به آسیبدیدگی نزدیک میشوند که به نوبه خود حس قوی انعطافپذیری عاطفی را برای آنها فراهم میکند.
تحتفشار قراردادن یک فرد باهوش برای توضیح اینکه چرا به چیزهایی که به آنها اهمیت میدهند اهمیت میدهند، روشی ظریف برای خوشطعم کردن آنهاست که باعث میشود از این که اینقدر پرشور هستند احساس بدی داشته باشند.
-
“آیا همیشه اینقدر سؤال میپرسی؟”
سوالی که افراد باهوش از پرسیدن متنفرند این است که “آیا همیشه اینهمه سؤال میپرسی؟” این سؤال کمتر شبیه یک تحقیق واقعی است و بیشتر شبیه یک ارزیابی تحقیرآمیز است. این نشان میدهد که پرسیدن سؤال یک کار منفی است تا راهی ارزشمند برای دسترسی به اطلاعات و کسب اطلاعات بیشتر در مورد افراد.
دالیا مولوخیا، مدیر ارشد راهحلهای یادگیری در آموزش شرکتی انتشارات تجاری هاروارد، نظرسنجی سال 2018 از PwC را تجزیهوتحلیل کرد که از رهبران کسبوکار خواسته بود تا ویژگیهایی را که معتقدند به موفقیت مدیران اجرایی کمک میکند، به اشتراک بگذارند.
مدیرعامل مایکل دل پاسخ داد: “من روی کنجکاوی شرط میبندم.” آلن دی ویلسون، مدیرعامل شرکت، پاسخ داد افرادی که “همیشه در حال گسترش دیدگاه خود و آنچه میدانند – و آن کنجکاوی طبیعی را دارند – افرادی هستند که موفق خواهند شد.”
کنجکاوی فقط بهخودیخود وجود ندارد. میتوان آن را با حفظ ذهن باز و جستجوی راههای جدید برای حل مشکلات پرورش داد. سؤال پرسیدن بخش مهمی از کنجکاوی است. پرسیدن از دیگران در مورد اینکه چگونه چیزها را میبینند و چه فکر میکنند نشاندهنده تمایل به یادگیری چیزهای جدید است. کنجکاو بودن میتواند درهایی را که هرگز فکر نمیکردید باز کنید، باز میکند که اغلب راهحلهایی را ارائه میدهد که کاملاً دور از چشم بودند.
-
“معنای زندگی چیست؟”
سؤال دیگری که افراد باهوش از پرسیدن متنفرند این است که “معنای زندگی چیست؟” درحالیکه این یک سؤال مهم و طنینانداز است، معمولاً به روشی سطحی ارائه میشود که پیامدهای عمیقتر آن را تضعیف میکند.
افراد باهوش از پرسیدن در مورد معنای زندگی متنفرند، زیرا اغلب از این سؤال برای اذیتکردن آنها برای جدیگرفتن مسائل استفاده میشود.
افراد باهوش مقدار زیادی انرژی ذهنی را صرف درک معنای وجود انسان میکنند. آنها میخواهند بدانند هدفشان چیست، اما کاملاً آگاه هستند که تسلط بر معنای زندگی دور از دسترس آنهاست.
پرسیدن در مورد معنای زندگی فرض میکند که یک پاسخ منحصربهفرد وجود دارد، برخلاف گستره وسیعی از تجربیات انسانی که در آن افراد همیشه به روشهای متمایز خود معنا میدهند.
-
“چرا اینقدر به آن موضوع اهمیت میدهید؟”
افراد باهوش از پرسیدن این سؤال متنفرند: «چرا اینقدر به آن موضوع اهمیت میدهی؟» درحالیکه ممکن است شخصی که میپرسد نیت بدی نداشته باشد، بهراحتی میتوان آن را بهعنوان یک سؤال قضاوتی تفسیر کرد که از فرد باهوش بهخاطر منافعش انتقاد میکند.
آنچه برای یک شخص جذاب است ممکن است برای شخص دیگری جذاب نباشد که بخشی از زیبایی وجود انسان است. یک پرندهشناس ممکن است زندگی خود را وقف کاوش در عادات لانهسازی گنجشکها کند، درحالیکه یک مورخ در آنسوی جهان در تلاش است تا ثابت کند شکسپیر واقعاً وجود نداشته است.
کاوش در کنجکاویهای منحصربهفرد ما بیشتر از ارائه راهی برای گذراندن زمان است، بلکه بر نحوه پردازش احساسات دردناک نیز تأثیر میگذارد.
بر اساس مطالعهای که در مجله شخصیت منتشر شده است، کنجکاوی افراد را بهویژه در روابط عاشقانه انعطافپذیرتر میکند. محققان ارتباطی بین کنجکاوی و واکنشهای تهاجمی کمتر به رفتاری که باعث آسیب روانی میشود، پیدا کردند. آنها گزارش دادند که “افراد بسیار کنجکاو شواهدی از حساسیت زمینه بیشتر نشان میدهند”، به این معنی که کنجکاوی آنها باعث میشود احساسات خود را کشف کنند درحالیکه ذهنی باز دارند.
افراد کنجکاو در مورد علل ریشهای احساسات خود فکر میکنند که به آنها اجازه میدهد تا خود را تنظیم کنند، نه به روشی تهاجمی یا واکنشی. آنها با امید به درک دلایل اساسی احساسات خود به آسیبدیدگی نزدیک میشوند که به نوبه خود حس قوی انعطافپذیری عاطفی را برای آنها فراهم میکند.
تحتفشار قراردادن یک فرد باهوش برای توضیح اینکه چرا به چیزهایی که به آنها اهمیت میدهند اهمیت میدهند، روشی ظریف برای خوشطعم کردن آنهاست که باعث میشود از این که اینقدر پرشور هستند احساس بدی داشته باشند.
-
“آیا همیشه اینقدر سؤال میپرسی؟”
سوالی که افراد باهوش از پرسیدن متنفرند این است که “آیا همیشه اینهمه سؤال میپرسی؟” این سؤال کمتر شبیه یک تحقیق واقعی است و بیشتر شبیه یک ارزیابی تحقیرآمیز است. این نشان میدهد که پرسیدن سؤال یک کار منفی است تا راهی ارزشمند برای دسترسی به اطلاعات و کسب اطلاعات بیشتر در مورد افراد.
دالیا مولوخیا، مدیر ارشد راهحلهای یادگیری در آموزش شرکتی انتشارات تجاری هاروارد، نظرسنجی سال 2018 از PwC را تجزیهوتحلیل کرد که از رهبران کسبوکار خواسته بود تا ویژگیهایی را که معتقدند به موفقیت مدیران اجرایی کمک میکند، به اشتراک بگذارند.
مدیرعامل مایکل دل پاسخ داد: “من روی کنجکاوی شرط میبندم.” آلن دی ویلسون، مدیرعامل شرکت، پاسخ داد افرادی که “همیشه در حال گسترش دیدگاه خود و آنچه میدانند – و آن کنجکاوی طبیعی را دارند – افرادی هستند که موفق خواهند شد.”
کنجکاوی فقط بهخودیخود وجود ندارد. میتوان آن را با حفظ ذهن باز و جستجوی راههای جدید برای حل مشکلات پرورش داد. سؤال پرسیدن بخش مهمی از کنجکاوی است. پرسیدن از دیگران در مورد اینکه چگونه چیزها را میبینند و چه فکر میکنند نشاندهنده تمایل به یادگیری چیزهای جدید است. کنجکاو بودن میتواند درهایی را که هرگز فکر نمیکردید باز کنید، باز میکند که اغلب راهحلهایی را ارائه میدهد که کاملاً دور از چشم بودند.
-
“معنای زندگی چیست؟”
سؤال دیگری که افراد باهوش از پرسیدن متنفرند این است که “معنای زندگی چیست؟” درحالیکه این یک سؤال مهم و طنینانداز است، معمولاً به روشی سطحی ارائه میشود که پیامدهای عمیقتر آن را تضعیف میکند.
افراد باهوش از پرسیدن در مورد معنای زندگی متنفرند، زیرا اغلب از این سؤال برای اذیتکردن آنها برای جدیگرفتن مسائل استفاده میشود.
افراد باهوش مقدار زیادی انرژی ذهنی را صرف درک معنای وجود انسان میکنند. آنها میخواهند بدانند هدفشان چیست، اما کاملاً آگاه هستند که تسلط بر معنای زندگی دور از دسترس آنهاست.
پرسیدن در مورد معنای زندگی فرض میکند که یک پاسخ منحصربهفرد وجود دارد، برخلاف گستره وسیعی از تجربیات انسانی که در آن افراد همیشه به روشهای متمایز خود معنا میدهند.
-
آیا میتوانید این مشکل را برای من حل کنید؟
افراد باهوش از اینکه از آنها بپرسند “آیا میتوانید این مشکل را برای من حل کنید” متنفرند؟ این سؤال بیتوجه است، زیرا هوش را بهعنوان وسیلهای برای رسیدن به هدف، بیاهمیت جلوه میدهد، نه اینکه هوش را بهعنوان ویژگیای که ارزش خود را دارد، بداند. همچنین ارزش کاری را که افراد باهوش برای غنیسازی مهارتهای خود انجام میدهند بیارزش میکند.
درخواست از یک فرد باهوش برای حل مشکلات باعث میشود آنها احساس کنند که یک تسویهحساب نمایشی هستند، گویی تنها هدف آنها این است که نشان دهند چقدر باهوش هستند به بقیه جهان. فقط به این دلیل که فردی بسیار باهوش است به این معنی نیست که میخواهد آن را تبلیغ کند یا تمام شخصیت خود را فقط به یک چیز خلاصه کند.
مردم چندوجهی هستند، به این معنی که غیرممکن است کسی را بر اساس یک ویژگی منحصربهفرد تعریف کنیم. افراد باهوش از اینکه از آنها خواسته میشود مشکلات دیگران را حل کنند، ناراحت هستند، زیرا این سؤال حاکی از آن است که حضور آنها فقط یک هدف را دنبال میکند.
-
“چرا همه چیز را بیش از حد تجزیه و تحلیل میکنید؟”
سوالی که افراد باهوش از پرسیدن متنفرند این است که “چرا همه چیز را بیش از حد تحلیل میکنید؟” این سؤال یکرنگ متضاد دارد. بهجای اینکه رویکردی معتبر برای درک موضوعات پیچیده باشد، داشتن یک ذهنیت تحلیلی را بهعنوان یک چیز منفی در نظر میگیرد. سؤال زیر سؤال اساساً این است که “چرا وقت خود را برای چیزی که مهم نیست تلف میکنید؟”
افراد باهوش از اینکه از آنها بپرسند چرا همه چیز را بیش از حد تحلیل میکنند متنفرند، زیرا این کار نحوه عملکرد مغزشان را زیر سؤال میبرد و به نظر میرسد که انعکاسی بودن ارزشی ندارد. بااینحال، نزدیکشدن به دنیا به روشی تحلیلی نشان میدهد که یک فرد دارای ذهنیت رشد است که یکی از جنبههای ضروری باهوش بودن است.
مطالعهای که در مجله “Intelligence” منتشر شده است نشان میدهد که چگونه ذهنیت هوشی یک فرد میتواند بر هوش کلی آنها تأثیر بگذارد. افرادی که ذهنیت ثابتی دارند، هوش را بهعنوان یک ویژگی ثابت میبینند، به این معنی که آن را بهصورت سفتوسخت میبینند: شما یا باهوش هستید یا نیستید. افرادی که دارای ذهنیت رشد هستند، هوش را انعطافپذیر میدانند و آن را به چیزی تبدیل میکنند که میتوانند آن را بهبود بخشیده و تقویت کنند.
ازآنجاییکه افراد دارای ذهنیت ثابت معتقدند هوش نمیتواند تغییر کند، خود را برای یادگیری موضوعات جدید یا دشوار به چالش نمیکشند. آنها حتی قبل از اینکه تلاش کنند، خود را برای شکست آماده میکنند، و در نهایت، بهطورکلی تلاش برای یادگیری را متوقف میکنند. در مقابل، داشتن ذهنیت رشد به این معنی است که افراد بدون ترس با چالشها روبرو میشوند، زیرا آنها به توانایی خود در تلاش و غلبه بر موانع پیشروی خود ایمان دارند.
-
“آیا نباید همه پاسخها را داشته باشید؟”
افراد باهوش از پرسیدن این سؤال متنفرند: «آیا نباید همه پاسخها را داشته باشید؟» این سؤال بخش مهمی از باهوش بودن را نادیده میگیرد: اذعان به اینکه هیچ فردی پاسخ درست را نمیداند.
نویسندگان مطالعهای که در بولتن شخصیت و روانشناسی اجتماعی منتشر شد، ایده فروتنی فکری را اینگونه تعریف کردند: «تشخیص این موضوع که یک باور شخصی خاص ممکن است خطاپذیر باشد، همراه با توجه مناسب… به محدودیتهای خود در بهدستآوردن و ارزیابی اطلاعات مرتبط».
به زبان سادهتر، فردی با فروتنی فکری، محدودیتهای دانش خود را درک میکند و میپذیرد که باورهایش ممکن است درست نباشد.
این مقاله خاطرنشان کرد که داشتن فروتنی فکری بیشتر به “ارزیابی خصوصی مردم از باورهای خود” اشاره دارد، همچنین بهعنوان ذهنیت باز نسبت به سایر دیدگاهها، همراه با عدم سفتی و تکبر نشان میدهد. فردی که فروتنی فکری پایینی دارد، اغلب اصرار میورزد که باورهایش درست است، و افرادی با دیدگاههای مخالف را نادیده میگیرد.
افراد باهوش از اینکه از آنها بپرسند چرا همه چیز را نمیدانند متنفرند، زیرا این سؤال بر خلاف باور آنهاست که دانستن همه چیز غیرممکن است.
بیشتر بخوانید:
-
“آیا هیچ وقت بهت خوش نمیگذره؟”
سوالی که افراد باهوش از پرسیدن متنفرند این است که “آیا هیچوقت به شما خوش نمیگذرد؟” این یک سؤال مزاحم است که به نظر میرسد کسی بدون اخلاق خوب مطرح شده است. چیزی که برای یک نفر سرگرمکننده است، همیشه برای دیگری سرگرمکننده نیست، و اینکه از یک فرد باهوش بپرسید که آیا سرگرم میشود فرض میکند که تنها یک تعریف از زمان خوب وجود دارد.
ایده آنها از سرگرمی ممکن است شامل رفتن بهیکبار شلوغ با زمین چسبناک و موسیقی بسیار بلند باشد که شنیدن صحبتهای یکدیگر غیرممکن است، درحالیکه شب ایدئال افراد باهوش یک مهمانی شام آرام با دوستان صمیمی است که با کیک و مکالمات فکری کامل میشود.
این بدان معنا نیست که افراد باهوش از بار زدن لذت نمیبرند، بلکه باید تأکید کنیم که سرگرمی شکلهای مختلفی دارد، بسته به روحیه، تیپ شخصیتی و سطح انرژی افراد، و یکی از راههای تفریح بهتر از هر راه دیگری نیست.
-
“چرا همیشه باید حق با شما باشد؟”
افراد باهوش از پرسیدن این سؤال متنفرند که «چرا باید همیشه حق با شما باشد؟» در هسته خود، این سؤال نکته هوشی را از دست میدهد. باهوش بودن به معنای درست بودن نیست. این در مورد درنظرگرفتن همه چیز از همه جهات و تصدیق این است که حقایق دیگران همیشه با حقایق آنها مطابقت ندارد.
مرکز رشد انسانی برای فروتنی فکری سه بعد اندازهگیری کرد: بعد فکری که نشاندهنده عشق فرد به یادگیری است، بعد فروتنی که نشاندهنده بیزاری از لافزدن و خودنمایی است و بعد مدنی که با ظرفیت گوشدادن و مهربانی، ملاحظهکاری و احترام تعریف میشود.
محققان Thrive توضیح میدهند: «تواضع فکری به درک این موضوع مربوط میشود که شما همه چیز را نمیدانید، چیزهای بیشتری برای یادگیری وجود دارد، اینکه از دانش یا تخصص خود بهعنوان مزیت نسبت به دیگران استفاده نمیکنید، و در بحث با دیگران، شما محترم هستید و از نزدیک به حرفهای دیگری گوش میدهید تا چیزی یاد بگیرید».
علاوه بر سودمندی روابط بینفردی، فروتنی فکری در سطح اجتماعی نیز دارای ارزش است، بهعنوان چیزی که “به ما کمک میکند تا به هدف شکوفایی انسان – برای همه مردم” برسیم.
مرکز Thrive این ایده را مطرح کرد که همه افراد یک زندگی فکری منحصربهفرد دارند، و اینکه “عادتهای ذهن ما توسط جنبههای عاطفی و رابطهای تجربه ما شکل میگیرد که ما لزوماً همیشه آگاهانه از آنها آگاه نیستیم.”
این ایده نشان میدهد که بسیاری از فرایندهای فکری و روشهای بودن ما فراتر از عقلانیت، در قلمرو احساسیتر وجود دارند. فردی که از نظر فکری متواضع است متوجه میشود که باهوش بودن بیشتر به معنای شنیدن عقاید دیگران با شفقت است تا درست بودن.
-
“آیا فکر میکنید از همه باهوشتر هستید؟”
افراد باهوش از اینکه بپرسند «آیا فکر میکنی باهوشتر از بقیه هستی؟» متنفرند؟ این سؤال باهوش بودن را مساوی با متکبر بودن میداند. این نشاندهنده یک واکنش تند و سریع نسبت به داشتن هوش بالا است، به این صورت که ابتدا بدون جمعآوری هیچ مدرکی، فرضی را مطرح میکند.
افراد واقعاً باهوش از هوش خود بهگونهای استفاده نمیکنند که آنها را بالاتر از دیگران قرار دهد. آنها قدرت مغز خود را مسلح نمیکنند، به این معنی که نمیخواهند دیگران را احساس حماقت یا حقارت کنند، فقط به این دلیل که ذهن آنها در سطح متفاوتی عمل میکند.
هوش واقعی با هیچکس دیگری سنجیده نمیشود. باهوش بودن باعث برتری کسی نمیشود، و هرکسی که ادعای خلاف این را داشته باشد، احتمالاً فقط وانمود میکند که هوش بالایی دارد.
==============================
12 سوالی که طبق روانشناسی افراد باهوش از پرسیدن متنفرند
منبع: msn
الکساندرا بلاگر، MFA، یک نویسنده کارکنان است که روانشناسی، مسائل اجتماعی، روابط، موضوعات خودیاری و داستانهای موردعلاقه انسان را پوشش میدهد.